
تاریک تر از شب خاموشم
چشمهای خسته ام را به جاده ای در مه گم شده دوخته ام
ابرهای دلتنگی آرام می آیند
تا بر روی آشیانه سردم خیمه بزنند
من پشت پنجره غبار گرفته با کوله باری از غصه
تک و تنها نشسته ام
و
با چشمهای به نم نشسته ام شعر سپید باران را زمزمه میکنم
اما افسوس که چتر خیالم را که سر شار از بوی اقاقی ها بود
گم کرده ام
تقديم به عشقم ام
نظرات شما عزیزان:
|